قصه نبود،راه بود،خار بود و خون .

لیلی،قصه ی راه پر خون را می نوشت. راه بود و لیلی می رفت . مجنون نبود .

دنیا ولی پر از نام مجنون بود.

لیلی تنها بود،لیلی همیشه تنهاست.

قصه نبود،معرکه بود.میدان بود؛بازی چوگان و گوی.

چوگان نبود؛گوی بود.لیلی،گوی میدان بود؛بی چوگان.مجنون نبود.

لیلی زخم بر می داشت،اما شمشیر را نمی دید.شمشیرزن را نیز.

حریفی نبود.لیلی تنها می باخت.زیرا که قصه،قصه ی باختن بود.

مجنون کلمه بود.ناپیدا و گم.قصه ی عشق اما همه از مجنون بود.

مجنون نبود.

لیلی قصه اش را تنها می نوشت.

قصه که به آخر رسید،مجنون پیدا شد.لیلی مجنونش را دید.

لیلی گفت:پس قصه،قصه ی من و توست.

پس مجنون تویی!

خدا گفت:قصه نیست.راز است.این راز من و توست.برملا نمی شود،الا به مرگ.لیلی!تو مرده ای.

لیلی مرده بود.

نظرات 8 + ارسال نظر
مهیار سه‌شنبه 9 بهمن 1386 ساعت 11:25 ب.ظ http://www.naz66.blogsky.com


سلام دوست عزیز وبلاگ زیبایی دارید
خوشحال میشم به من هم سری بزنید...
به امید دیدار...

کار بد چهارشنبه 10 بهمن 1386 ساعت 11:58 ب.ظ

من هزاربار این متن رو خوندم اما چیزی ندارم که الان بگم ...
دیدم یه کامنت داری گفتم عجیبه کسی برای این نوشته کامنت داده ... اومدم ببینم چی گفته !!!

جای شما بود هم این کامنت و هم کامنت اولی رو del می کردم تا لیلی راحت بخوابه ! :)

مهیار پنج‌شنبه 11 بهمن 1386 ساعت 02:21 ق.ظ http://www.naz66.blogsky.com

سلااااااااااااااااام
ممنون سر زدی
من کینک کردم
به ما سر بزن
بای بای...

مهدیس (قاصدک) پنج‌شنبه 11 بهمن 1386 ساعت 10:37 ق.ظ

آقایی که قبلا وبلاگ کار بد رو داشتی .. من آیدی یاهوی شما رو به دلایلی که بعدا توضیحش رو میدم گم کردم ... لطف کن این طرفا پیدات شد آیدیت رو برای من بزار ... مرسی.

بابک جمعه 12 بهمن 1386 ساعت 01:35 ق.ظ http://brefuge.wordpress.com

سلام، خوبی مامی؟ چی‌شده؟ از لیلی و مجنون و عشق و قصه و این چیزا می‌نویسی!!! خبریه؟!!!
دلم برات تنگ شده....

امیر جمعه 12 بهمن 1386 ساعت 10:51 ب.ظ http://www.sahel2007.blogsky.com

سلام
ممنونم از اینکه بهم سر زدی
...
در مورد این پستت باید بگم که بدون اغراق باید بگم که یکی از زیباترین متنهاییه که خوندم...
ولی یه جاهایی سوال هست
مجنون اگه مجنون بود به لیلی زخم نمیزد
مجنون اگه مجنون بود آخر قصه پیداش نمیشد
مجنون اگه مجنون بود لیلی تنها نبود ...
مجنون ....
راز... امیدوارم رازی واسه برملا شدن باشه، حتی بعد از مرگ ....
ممنون از متن قشنگی که نوشتی
شاد باشی
فعلا

بید مجنون سه‌شنبه 16 بهمن 1386 ساعت 10:56 ب.ظ http://from2008.blogsky.com

سلام قاصدک جان

تنها تر از یک برگ
با بار شادیهای مهجورم
در آبهای سبز تابستان
آرام میرانم
تا سرزمین مرگ
تا ساحل غمهای پاییزی

در سایه ای خود را رها کردم
در سایه بی اعتبار عشق
در سایه فرار خوشبختی
در سایه ناپایداریها


راستی اگه مجنونی نیست بید مجنونی هست

مهیار دوشنبه 22 بهمن 1386 ساعت 04:12 ب.ظ http://www.naz66.blogsky.com

سلام خوبی شما؟
من آپ هستم
خوشحال میشم سر بزنی
بای بای....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد